پنجشنبه گذشته به دعوت یکی از دوستان در همایش اقتصادی که در نمایشگاه اکسپوی تهران برگزار شده بود شرکت کردم.
جلسهای رسمی با حضور تعدادی از تجار و سرمایهداران و صادرکنندگان و البته تولیدکنندگان کشور.
خانمها و آقایان فعال در حوزههای مختلف اقتصادی از صنعت گردشگری تا لوازم الکترونیک و صنایع وابسته به خودرو و تولیدکنندگان صنایع دستی،آرایشی و بهداشتی،مواد غذایی و خوراکی و پوشاک و نساجی تا صنایع نفت و پتروشیمی .
خلاصه آدمهایی با ایدهایی پخته و ناب که سعی داشتند باور کنند آینده جایی همین حوالی است.
چهرهایی مصمم و با اعتماد به باورهایشان و در تلاش برای گسترش هرچه بیشتر کسب و کار و ایجاد شبکههایی بزرگتر و دستیابی به دستاوردهای عالیتر.
و من نیز مثل سایر مهمانها آماده بودم برای کسب تجربه بیشتر و راهیابی به دنیایی وسیعتر.
هدف من از شرکت در این همایش معرفی خودم و محصولاتم به شرکتکنندگان بود و همراه با کارتهای کوچک ویزیت در کیف دستیام و رویاهایی بزرگ در سرم در این محفل شرکت کرده بودم.
میخواستم علاوه بر شنیدن راهکارها و تجربهها پلی بسازم برای ورود به شبکهای تازه ،راهی نو و فرصتی بدیع در دنیایی جدید.
همایش پر بود از حرفهای بلندپروازانه ،ایدههای رنگارنگ .
برخی امیدوارکننده و برخی هم شاید سخت قابل دسترس در شرایط حال حاضر جامعه .
به هر حال رشد اقتصادی مسیر پرپیچ و خمی دارد و به قول معروف نیازمند آموختن مهارت تاب اوری است
خلاصه آمارها و ارقام و نمودارهاو اسلایدها در فضا جولان میدادند و هوا ترکیبی بود از بوی لباسهای نو و اتوکشیده ،ادکلنهای گرانقیمت و کاغذهای براق بروشورهاکه در دست حضار ورق میخوردند و البته بوی قهوه و چای و برشهای کیک که از کافه انتهای سالن به سمت میزهای گرد چیده شده در فضا در حرکت بودند.
و گاهی عطر فنجانهای قهوه از داغترین و به روزترین آمارها هم واقعیتر و در دسترستر مینمود.
سخنرانان مدعو به نوبت سخنرانی کرده و از فرصتهای پیشرو میگفتند و برای اثبات ادعاهایشان از اعداد و ارقام و نمودارها کمک میگرفتند .
و من با دقت گوش میدادم ولی آدمهای دور و برم هم توجهم را جلب کرده بودند.
میز گردی که من پشت آن نشسته بودم میزبان دو خانم دیگر هم بود .
ذهن من اسلایدهای پاورپوینت نمایش داده شده را دنبال میکرد ولی روی اشخاص حاضر به خصوص دو خانم که کنارمن نشسته بودند هم متمرکز بود.
یکی از آنها موهای بسیار لخت و بلند مشکی داشت ،نگاهی نافذ و البته به نظر من تا حدودی خشن .
کت و شلوار براق طوسی رنگ و بسیار رسمی پوشیده بود و کفشهای مشکی پاشنه بلند.
نمیدانم احساس من بود یا واقعیت که به نظر میرسید لبهایش بیشتر وقتها بهم فشرده بودند و ابروهایش انگار در شماتت دنیا.
هر زمان سخنران از مسیر رشد و پیشرفت حرفی میزد لبخندش به تمسخر میماند و با صدایی آرام و زیر لب میگفت :هیچ کس واقیتها را نمیگوید.
تردید در نگاهش موج میزد و حتی میتوانم بگویم بر فضا چکه میکرد .
فکر کردم او برای چه به اینجا آمده ،کسی که بیشتر به دنبال لکههاست تا تصاویر.
هر حرفی را میگرفت و گوشه تاریکش را نشان میداد.
و اما خانم دیگری که کنار ما نشسته بود با موهای کوتاه بلوند و کت و شلوار اسپرت کرم رنگ و کفشهای کالج رنگ شتری.
او برخلاف همسایه اش چهرهای گشاده و خوشرو داشت .
با دقت و لبخند به صحبتها گوش میداد برخی را با تکان دادن سر تایید میکرد و از بعضی نکات یادداشت برداری میکرد.
احتمالأ او هم به مشکلات واقف بود و محدودیتها را میدید اما انتخاب کرده بود در آن جمع شنونده فعالی باشد و حداقل برای ساعتی دست از قضاوت برداشته و بیشتر بیاموزد و از موقعیت فراهم شده بهره ببرد.
و من با مشاهده تفاوت میان این دو خانم که بیصدا ولی بسیار عمیق به چشم میآمد با خودم فکر کردم زندگی هم مثل همین سالن بزرگ همایش هست.
پر از آدم پر از اعداد و ارقام و عده زیادی تاجر که محصولات متنوع و فراوانی برای عرضه ،برای انتخاب برای معرفی دارند.
و ما هر روز ،هر لحظه بیآنکه خودمان واقعآ متوجه باشیم مشغول قدم زدن در این بازار بزرگ و داد و ستد هستیم.
ما همیشه در موقعیت انتخابیم.
هر روز در بازاری پرهیاهو گردش میکنیم و به خرید و فروش کالا میپردازیم.
بازاری که پر هست از کالاهای ذهنی،فکرها،احساسات ،گفتگوها و قضاوتها.
هر کدام از ما خریدار یا فروشندهایم ،گاهی هم هردو.
اما سوال این است :در این بازار مکاره از بین این قفسهای رنگارنگ خریدار چه هستیم و چه کالایی را انتخاب میکنیم ؟
آیا فقط جنسهای ارزان و بنجل مثل شکایت و بدبینی و مقایسه و دلخوری را از قفسهها برمی داریم .
یا با دقت و وسواس ،با صبر و شکیبایی به دنبال اجناس مرغوب و درجه یک میگردیم و سبد ذهنمان را با امید و لبحند و اعتماد پرمیکنیم .
و از آن طرف چه میفروشیم ؟
آیا کالای ما طعم لبخند دارد یا بوی بیحوصلگی میدهد .
عطر امید از آن به مشام میرسد یا رنگ دلزدگی و ماندگی دارد .
آیا احترام عرضه میکنیم یا بساط بی تفاوتی را پهن کردهایم.
چقدر در این داد و ستد ،در این بازار بزرگ کمفروشی کردهایم و زبانمان از تعریف و تمجید از زیباییها از تشکر و سپاس و شکرگزاری وامانده است .
به راستی به این بیاندیشیم که در پایان هر روز پس از همه این داد و ستدها چه چیزی را با خود به خانه جان آورده ایم .
سبدی مملو از آرامش یا کولهای انباشته از خشم و دلسردی و ناامیدی.
سوال این است :ما چه چیزهایی را انتخاب میکنیم؟
چقدر در انتخاب خود وسواس داریم و دقت میکنیم.
آیا بیشتر مواقع نقصها را می بینیم و نقد میخریم و دلسردی برمیداریم.
یا ترجیح میدهیم از همان حرفهایی که شاید دیگران نادیده بگیرند ،ما امید برداریم.
حکایت سادهتر از این حرفهاست قبول دارید؟
در بازار مکاره زندگی همه چیز هست و اما انتخاب با ماست که چه بخریم و چه بفروشیم .
ما هر روز از میان قفسههایی پر شده از کلمهها ،احساسات و تجربه ها عبور میکنیم و از راهروهای بازار زندگی که عنوانهای امید،ترس،شادی؛خشم ،شکر یا شکایت را به خود اختصاص دادهاند میگذریم .
و اما مهم انتخاب ما و محصولی است که برمیداریم .
آیا با خرید محصولات بنجل و آوردن آنها به خانه لحظههای با ارزشمان را دور میریزیم و میگذاریم بوی متعفن و کپک زده آنها خواب و خیالمان را بریاید و آرامش را از ذهنمان بدزدد و پشیمانی را مهمان جانمان سازد .
یا تمام قفسه های دلمان را با بهترین و مرغوبترین کالاها و کیسههایی از جنس عشق و احترام و خشنودی پر میکنیم و میگذاریم عطر خوشبوی پیچیده در خانه مستمان کند و به رویایی خوش و دلپذیر فرو ببرد.
بیایید قبول کنیم
بازار زندگی پر از جنس هست ،پر از کالا برای عرضه از اجناس نامرغوب مثل گلایههای تکراری،حسادتهای ارزان و قضاوتهای دمدستی و حرفهای بی ارزش و بی کیفیت
تا کالاهای گران و درخشان و خیره کننده مثل امید ،احترام ،نگاه پرانرژی و حرفهای دلگرم کننده و عشق بیشرط .
و ای کاش انتخاب ما از این بازار مکاره بهترین ها باشد .
و یادمان بماند این بازار پرهیاهو همیشه برپاست و تاجر خوب بودن انتخابی است که هر روز تازه میشود .
به هر حال همایش تمام شد و من خودم را زمینه فعالیتم را و محصولاتم را معرفی کردم .
چیزی نفروختم و حتی شاید قولی قطعی نگرفتم و قراردادی هم نبستم ولی با دست پر به خانه بازگشتم .
از فهم چیزی فراتر از قرارداد و قول همکاری .
اینکه مراقب باشم در بازار بزرگ زندگی چه بخرم و چه بفروشم .
و مراقب انتخاب هایم در این بزرگترین عرصه تجارت بیش از این باشم .
یادم بماند در این بازار رنگارنگ همه چیز عرضه میشود و اما مهم انتخاب ماست که چگونه تاجری باشیم .
چه بخریم و چه بفروشیم.
آخرین دیدگاهها