یک داستان کوتاه ،یک فرصت گذرا ،یک حسرت ماندنی
موتور با پت پت غریبانهای خاموش شد انگار ناله میکرد یا التماس . سرش را به آرامی تکان داد و زیر لب زمزمه کرد “کار
موتور با پت پت غریبانهای خاموش شد انگار ناله میکرد یا التماس . سرش را به آرامی تکان داد و زیر لب زمزمه کرد “کار
اتاق سرد بود. سردتر از اونی که از یه اتاق سه در چهار اون هم اوایل ماه مهر انتظار می رفت . تلویزیون چهارده اینچ
اتاق سرد بود. سردتر از اونی که از یه اتاق سه در چهار اون هم اوایل ماه مهر انتظار می رفت . تلویزیون چهارده اینچ
پایش را که داخل حیاط گذاشت دیگه مادر بهش امان نداد،تند تند کارهایی را که باید انجام می داد یک ریز و بی نفس پشت
کنار قبر پدرش نشست و شیشه گلاب را بر روی سنگ سیاه خالی کرد . به تاریخ نوشته شده نگاه کرد : طلوع و غروب
انقدر قدرت داشت که همیشه می گفت : ضربان زندگی انقدر ادم در دستان من است که از شماره خارج شده و نمی توانم بشمارمشان.
کلیه حقوق متعلق به وبسایت مریم مشایخی می باشد.
آخرین دیدگاهها