در باره من مریم مشایخی

منیک معلم هستم

من یک زن ،یک همسر، یک مادر، یک دوست و یک معلم هستم

خیلی سال پیش نزدیک به نیم قرن قبل از این ، خداوند مهربان دعای خیریش را بدرقه راهم کرد و من را به سفری کوتاه ولی مهم فرستاد وبه من ماموریت داد در این سفر زمینی توصیه هایش را به کار بندم و انچه از من خواسته انجام دهم و کوله باری پر شده از عشق ، محبت ،عزت نفس ،شادی ،مهر ،صداقت و درست پنداری و راست کرداری را بر شانه هایم گذاشت و از من خواست مراقبشان باشم و در طول سفر از انها غافل نشده و گمشان نکنم

و من امدم و پا بر زمین گذاشتم

و خوب به دور و اطراف نگاه کردم همراهان خوبی همسفر من بودند در این دیار خاکی

خانواده ای گرم و مهربان، پدری که تکیه گاهم بود و مادری که مهربان بود و غمخوار همیشگی ام و خواهری که اولین دوست من شد و بعدتر ها بقیه هم از راه رسیدند اقوام ،دوستان و معلم هایم و مردی که شد نزدیکترین دوستم، امن ترین پناهم رفیق ترین برادرم عاشق ترین معشوقم و خوش سفرترین همسفرم ،همسرم و دو دخترم که شدند زیباترین انگیزه من برای انجام ماموریتی که خدا به من سپرده بود برای زنده گی و زنده ماندن

و در این میان در کوله بار عمرم سه هدیه دیگر از خدا داشتم که از همان ابتدای راه تا اکنون در کنار من هستند و با من همراه و همسفر

اولی عشق من به حکایت بود و به قصه ،به کتاب و به خواندن

و من از کودکی یک کتاب خوان حرفه ای بودم و هستم و کتاب یکی از بهترین دوستان من بود در هر زمان و هر مکانی و از خوانده هایم و از دیده هایم روایت ها می ساختم‌ و قصه ها می پرداختم و می نوشتم و می نویسم تا به امروز و این کار بهترین ماوای من است و بهترین سرگرمی من

دو کتاب چاپ شده با موضوع داستانی یک کتاب شعر و یک کتاب در دست چاپ و کلی داستان کوتاه و مقاله های چاپ شده در نشریه های گوناگون حاصل این همراهی است

و اما دومین زاد توشه من در این سفر عشق به رنگ بود و قلم و نقاشی و ترسیم هر انچه می دیدم و از دیدنش به شوق می امدم رنگ و نقش و کاغذ و بوم همواره دوستانی ناب بودند و پناهی امن و ارام برای تمام لحظه ها چه لحظه های شاد و سرخوشی و چه انها که عطر و بوی غم داشتند و دلتنگی

و من با این دوستان خوش اب و رنگ قد کشیدم و حاصل این همراهی مجموعه تابلوهایی شد که هراز گاهی در نمایشگاههای برگزار شده در داخل یا خارج ایران مهمان چشم های مخاطبانم می شوند و امید دارم بر دل هایشان هم خوش بنشینند

و اما سومین ره توشه من عشق به علم ترکیب مواد بود و کنکاش در خواص هر ماده و ذات شیمیایی ان و علمی به نام شیمی و این علاقه در نهایت سبب ادامه تحصیل من در رشته شیمی شد و کار و حرفه من را به نام خود رقم زد و اکنون

من یک معلم شیمی هستم و نه تنها عاشق رشته تحصیلی ام که عاشق شغل و حرفه و دانش اموزانم

من امروز خانواده ای بسیار بزرگ دارم هزارها دختر که به انها اموختم و بسیار از ان ها اموختم به انها گفتم و از انها شنیدم دستشان را گرفتم و دستم را گرفتند

و با یاری خدای مهربان توانستم به دل های مهربانشان راهی به وسعت عشق و به امنیت امید و به روشنی فرداهایی بهتر پیدا کنم

من یک معلم هستم ولی بیش از ان می خواهم یک دوست یک همراه و یک راهنما باشم و از تجربه هایی که در طول سال های سفرم کسب کرده ام برای ارتباط درست تر و اصولی تر به شاگردانم استفاده کنم و تا جای ممکن این تجربه ها را در اختیارشان بگذارم و همراهی شان کنم

و اکنون از خدای مهربان می خواهم همچنان یاری کند و همراهم باشد تا ماموریتی که به عهده ام گذاشته است را به بهترین نحو ممکن انجام دهم و با یاری او مسیر باقی مانده را به درستی طی کنم و در جهت تعالی و اگاهی قدم بردارم

و در این راه  همچنان بیاموزم و اموخته هایم را

بیاموزانم

و اکنون من یک معلم هستم یک زن یک مادر و یک دوست و بعد از تمام اینها یک

شاگرد در مدرسه زندگی