ما و ادم درون ما

تا حالا به این فکر کردید که یه وقت هایی تنها ماندن با خودمون ،مواجه شدن با ادم درونی مون چقدر سخت و حتی وحشتناکه.

باور کنید ادم ها ترجیح می دهند شوک التریکی دریافت کنند ولی با افکارشون تنها نمونن.

خوب چرا ؟

شاید ازش می ترسیم ،از اینکه بازخواستمون کنه ،سرزنش یا حتی تحقیرمون کنه

ادم درونی ما صادق ترین و بی رحم ترین منتقد ماست و خوب احتمالأ به همین دلیل ازش فرار می کنیم.

و بعد یه روز می بینیم انقدر از خودمون دور شدیم ،انقدر باهاش بیگانه هستیم که دیگه جرأت نگاه کردن به درونمان را هم نداریم .

جستجو و کند و کاو آن که دیگر جای خود را دارد .

پس ترجیح می دهیم فرمون زندگی را رها کنیم و تو همون سطح زندگی سر بخوریم و بزاریم هر جا می خواهد ما را ببرد .

من اسم این حالت را می زارم فلج اراده ، اراده من دیگه انقدر ناتوان شده که زورش نمی رسه دست خواسته های من را ،ادم درونی من را تو دست عمل بزاره .

و من اون موقع نمی تونم کاری را انجام بدم که واقعأ می خوام انجامش بدم .

باید چه کار کرد ؟ چطوری می شه این دو تا را یعنی خواسته و عمل را به هم رسوند.

به نظر من یه راه خوب اشتی کردن با ادم درونی و دیدن و گوش دادن به حرف هاش هست .

گاهی عوامل بیرونی انچنان روی اراده ما سوار می شن و اون را سنگین می کنند که از حرکت می ایسته و یه جورهایی فلج می شه .

گاهی انچنان در دنیای بیرون و حواشی ان گرفتار می شویم که ادم درونی ما از تنهایی می میره و ما اصلأ متوجه او نمی شویم .

انقدر پرداختن به سطح زندگی ما را به خود مشغول می کنه که درونمان را نادیده می گیریم  و این میل به برنده شدن در محیط بیرونی داخل ما را بد بازنده اعلام می کنه .

ان موقع هست که سرمان را به عقب برمی گردانیم و می بینیم ای داد بی داد نتوانستیم بین زنده بودن و زندگی ارتباطی معنا دار پیدا کنیم .

تقویم عمرمان را ورق می زنیم و می بینیم چقدر زندگی نازیسته داریم .

چقدر به حرف ها ،خواسته ها و حتی گله و شکایت های ادم درونمان بی توجه بودیم و انچنان او را در انزوا رها کردیم که گم شد ، گمش کردیم .

بیایید نگاهی به پشت سرمان بیاندازیم ایا می خواهیم زندگی زیسته خود را بارها و بارها زندگی کنیم و این معنای زنده بودن ماست ؟

نفس کشیدن در سرنوشتی که زندگی برایمان رقم زده است .

آیا تمام روزهای زندگی را به تمامی زیسته ایم یا باید باقی صغحات کتاب زندگی را دوباره ورق بزنیم و با خوانشی متفاوت و با روشنگری بیشتری از نو بخوانیم؟

بهتر نیست انچنان زندگی کنیم که مشتاق تکرار ابدی همان زندگی باشیم .

آیا کتاب زندگی مان نیاز به ویراستاری و دوباره و چندباره خواندن ندارد؟

ایا بهتر نیست با تمام ابعاد زندگی به همراه ادم درونیمان و تمام خواسته های منطقی و معقول او ، زندگی کنیم به جای انکه با زندگی فقط زنده باشیم .

و در پایان نگاهی بیاندازیم به جمله تفکر برانگیز نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت.

هر “چنان بود ” را به صورت “من آنرا چنین خواستم ” بازافرینی کنیم .

 

 

 

 

 

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط