نردبان های زندگی من

خوب می خواهم از اینجا شروع کنم که اشنا شدن با اقای شاهین کلانتری و شرکت در دوره های نویسندگی ایشان چقدر به من اموخت و برایم مفید بود .

از وقتی رفت و امد کلمه ها تو زندگی من خیلی زیاد شد و با هم دوستان خوبی شدیم نظم زندگی من هم خیلی بیشتر شد .

در واقع دیگه به ذهنم اجازه ندادم بدون کنترل تفکر کنه و با نوشتن هر چه بیشتر مسُولیت اندیشه هایم را اگاهانه پذیرفتم و خلاصه که نوشتن یه جورهایی زندگی من را معنا دار کرد و اما بحث امروز من :

ما تو مدرسه نویسندگی اصظلاحی داریم با عنوان نردبان نویسندگی .

خوب قضیه از این قراره که این نردبان پنج پله داره و هر پله اختصاص داره به پنج دفیقه نوشتن .

در واقع ما هر روز خودمان را موظف می کنیم پنج تا پنج دقیقه بنویسیم و با هر بار نوشتن از یه پله بالابریم و از هر پله که بالا رفتیم رویش را یه ضربدر بزنیم .

مهم نیست در مورد چه موضوعی می نویسیم و چگونه می نویسیم هدف عادت کردن به نوشتن و بالا رفتن از نردبان نویسندگی است.

و اما این اصطلاح نردبان یه جورهایی به دل من نشست و تو جاهای دیگه هم ازش استفاده کردم .

مثلأ تو تدریس شیمی ما بحث انتالپی یا محتوی انرژی را داریم که میزان انرژی درونی واکنش های شیمیایی  را با توجه به عملکرد و ساختار ترکیبات تشکیل دهنده انها اندازه می گیره .

من به بچه ها می گم محتوی انرژی را مثل یه نردبان در نظر بگیرید .

روی پله های پایینی احساس پایداری زیادی می کنید ولی انرژی بالایی ندارید هر چه بالاتر بروید میزان پایداری شما کم می شه ولی انرژی و فعالیتتون بیشتر می شه .

و این درست مثل زندگی می مونه روی پله اول پایداریم و این منطقه امن ما است ولی اگر بخواهیم چشم اندازهای زیبای رو به رو را ببینیم ناگریز به بالا رفتن از پله های بیشتری هستیم که شاید برایمان هم ترس و هم خطر افتادن داشته باشد ولی رسیدن به هدف متعالی ما را مجبور به قبول این ریسک و بالارفتن هر چه بیشتر از نردبان زندگی می کند .

و اما حرف امروز من :

من برای اینکه به زندگیم نظم بیشتری بدهم و خودم را تا حد ممکن از روزمرگی و اوقات بیهودگی خلاص کنم برای خودم یک نردبان طراحی کردم و اسمش را گذاشتم نردبان دانایی .

نردبان من ده پله دارد .

که هر یک را به کاری اختصاص داده ام .

من هر شب قبل از خواب طرح این نردبان را روی یک ورق کاغذ می کشم و ان را روی میز تحریرم و دقیقأ جلوی چشمم می گذارم .

و صبح هر روز شروع به بالا رفتن از پله ها می کنم و روی هر پله ای که از ان بالا رفته ام را یک ضربدر می کشم .

و اما پله های من .

راستش من به ترتیب می نویسم ولی مهم اینه که از همه بالا برم ترتیب مهم نیست .

پله اول :

مدیتیشن و نرمش های صبحگاهی ، این پله ذهن من را برای شروع یه روز عالی اماده می کنه و باعث می شه با انرژی بیشتری از بقیه پله ها بالا برم .

پله دوم :

دومین پله من نوشتن است که من را موظف به نوشتن هر روزه می کند.

صفحات صبحگاهی و نوشتن سه صفحه در شروع هر روز برنامه ای است که من در اختیار ذهنم می گذارم و یه جورهایی تکلیفش را برای ادامه روز مشخص می کنم.

پله سوم :

پیاده روی روزانه ، من هر روز یک ساعت پیاده روی تند دارم و همراه من در این پیاده روی ها پادکست های صوتی و کتاب های صوتی هستند که انصافأ همراهان خوبی بوده و اوقات دلپذیری برایم می سازند .

معمولأ زمان بالا رفتن من از این پله عصرها هست .

پله چهارم :

خواندن کتاب ، این پله را با خواندن حداقل ده صفحه کتاب طی می کنم و از ان رد می شوم .

پله پنجم:

این پله را اختصاص داده ام به حفظ یک بیت شعر ،معاصر و غیر معاصر هم فرقی نمی کند ، مهم برایم بالارفتن از این پله هست .

پله ششم :

حفظ کردن روزانه ده کلمه از یه زبان جدید ، به ذهنم گوشزد می کنم تو باید همیشه در تکاپو باشی و با هم از این پله هم بالا می رویم .

پله هفتم :

این پله را اختصاص می دهم به کاری که به من حس زیبایی بده مثل تماس تلفنی با یه دوست قدیمی و حال و احوال با او ، انجام یه کار هنری مثل کشیدن یه نقاشی ، درست کردن یه شیرینی خونگی یا به دست اوردن یه فرمول جدید برای یه سالاد خوشمزه و هر کاری متفاوت از وظایف روتین روزانه .

پله هشتم :

خوب من دبیر هستم و شغلم تدریسه ، بالا رفتن از این پله برایم خیلی خیلی مهمه و برای ضربدر خوردن این پله من هر روز حداقل یک ساعت به مطالعه رشته تدریسم می پردازم و تلاش می کنم اموخنه هایم را به روز کنم

پله نهم : این پله برای من ارزش معنوی زیادی داره و بالارفتن از اون با سر زدن به مامان و بابا و گذراندن ساعتی دلپذیر در کنارشان انجام می شود .

پله دهم :

اخرین پله نردبان روزانه من است. وقتی از نه پله به سلامت بالا رفته ام و به پله اخر رسیده ام . اسم این پله را گذاشته ام رضایت از خود .

روی ان می نشینم ، خودم را به یک فنجان دمنوش خوش عطر و خوش طعم دعوت می کنم و با مزه مزه کردن ان چشم انداز روبرو را که از بالاترین پله قابل دیدن هست نظاره می کنم .

و این حکایت نردبانی است که من اسمش را گذاشته ام نردبان دانایی زندگیم و دوست داشتم قصه ان را با دوستانم در میان بگذارم .

خوشحال می شوم نظرتان را بخوانم و از تجربه های ارزشمند شما استفاده کنم.

پی نوشت : باید این نکته را هم ذکر کنم که بالا رفتن از این نردبان حدود سه یا چهار ساعت از یک شبانه روز من را به خود اختصاص می ده و از کارهای  روتین روزانه من کاملأ مجزا هست .

و یه نکته دیکه ، به نظر من انجام دادن یه کار به خودی خود سخت نیست

زیاد فکر کردن در باره نوع انجام دادن و ترس از شکست در ان کار سختش می کنه.

همیشه حال دلتون خوش باشه .

 

 

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط