
زندگی
کنار قبر پدرش نشست و شیشه گلاب را بر روی سنگ سیاه خالی کرد . به تاریخ نوشته شده نگاه کرد : طلوع و غروب

کنار قبر پدرش نشست و شیشه گلاب را بر روی سنگ سیاه خالی کرد . به تاریخ نوشته شده نگاه کرد : طلوع و غروب

دیروز تو ماشین و در حین رانندگی به یه اهنگ خارجی گوش می دادم ، خواننده مرتب این جمله را تکرار می کرد: enough is

تا حالا به این فکر کرده اید که زندگی مجموعه ای از خواسته ها و ناخواسته هاست . ترکیبی از تصمیم ها برای انجام دادن

می دونید تو این روزهای لبریز از دلشوره و سراسر التهاب داشتن دوستان خوب کلی غنیمته . هیچی مثل یه گپ دوستانه ادم را اروم

انقدر قدرت داشت که همیشه می گفت : ضربان زندگی انقدر ادم در دستان من است که از شماره خارج شده و نمی توانم بشمارمشان.

خوب راستش من ادمی هستم که یه سری عادت های روتین تو زندگی دارم . صبح زود بیدار شدن یکی از انهاست که فکر کنم

خوب من دبیر شیمی هستم و واقعیت اینه که این درس چندان اسان و راستش محبوب برای خیلی از بچه ها نیست. از این رو

چند خیابان انطرفتر از خانه ما رستورانی خوبی هست ،با فضایی دنج و شیک و غذاهایی خوشمزه و مطبوع. چندباری با بچه ها انجا رفته

دیروز عصر ،سری به کتابفروشی محل زدم . گشت زنی بین قفسه های کتاب ها در کتاب فروشی یکی از دلمشغولی های مورد علاقه من
تا حالا به اهمیت کارهای معمولی که در زندگی انجام می دهیم فکر کرده ایم . کارهایی ساده و روتین مثل ، مرتب کردن تخت
کلیه حقوق متعلق به وبسایت مریم مشایخی می باشد.
آخرین دیدگاهها