مریم مشایخی

زندگی

کنار قبر پدرش نشست و شیشه گلاب را بر روی سنگ سیاه خالی کرد . به تاریخ نوشته شده نگاه کرد : طلوع و غروب

ادامه مطلب »

دوستان بی صدای من

می دونید تو این روزهای لبریز از دلشوره و سراسر التهاب داشتن دوستان خوب کلی غنیمته . هیچی مثل یه گپ دوستانه ادم را اروم

ادامه مطلب »

توهم

انقدر قدرت داشت که همیشه می گفت : ضربان زندگی انقدر ادم در دستان من است که از شماره خارج شده و نمی توانم بشمارمشان.

ادامه مطلب »

قانون پنج ثانیه ای

دیروز عصر ،سری به کتابفروشی محل زدم . گشت زنی بین قفسه های کتاب ها در کتاب فروشی یکی از دلمشغولی های مورد علاقه من

ادامه مطلب »