_چه روزگاری شده به خدا .
_من نمیدونم چه کسی و چطوری به اینها گواهینامه رانندگی میدهد؟
_هرکسی دوزار پول دستش میاید یه ماشین میخره و میاندازه زیر پایش تو این خیابونهای هرکی به هرکی به خدا.
در دفتر دبیرهای مدرسه نشسته بودم و مشغول طرح سوال برای تمرین بیشتر دانشاموزان که با سر و صدا و البته غرولندهای بیوقفه خانم قوامی ،یکی از دبیرهای پایه دوازدهم مدرسه ،کارم را متوقف کردم خودکار را روی میز کنار برگهها گذاشتم و سرم را بالا اوردم و با تعجب نگاهش کردم .
چیشده خانم قوامی جان ؟
_چی میخواستی بشه عزیزم . این جهارمین بار در این هفته هست که تصادف میکنم .
_باورت میشه روزی یک تصادف !البته بهم میزنندها .
با خودم فکر کردم ،من چه چیز را باید باور کنم ؟یا سعی کنم که باورش کنم .
حتمأ رانندگی بد و بیاحتیاط مردم شهر را ،عجله ،حواسپرتی و بیاخلاقی رانندگان را؟
خودروهای غیراستاندارد یا خیابانهایی کم عرض که انبوه طبقههای روی هم چیده شده اپارتمانها نفسشان را بند اورده .
تعداد بسیار زیاد خودروهای شخصی و تعداد اندک پارکینگهای عمومی و وسیله نقلیه عمومی ،پارکهای دوبل و حتی سوبل .
بله همه اینها را باور میکردم ،چارهای جز قبول این قسمت ماجرا نداشتم و اما
ساکت ماندم و ترجیح دادم بشنوم ،ادامه ماجرا را .
و خانم قوامی با همان شور و شدت و البته عصبانیت بدو ورودش به دفتر ادامه داد :
_میدونی اصلأ این کوچه بنبست مدرسه خیلی ناجوره .
من نمیدونم چرا باید یه مدرسه به این بزرگی ته یه کوچه بنبست باشه و اینور و انورش هم دو تا برج سر به فلک کشیده .
_من هر بار میایم تو کوچه و ازش میروم بیرون با یه ماشین تصادف میکنم که یا بد پارک کرده و کوچه را بند اورده یا داره دنده عقب میاید و یا …
_خانم قوامی مگه شما ساعت اول کلاس ندارید ؟کجا بودید تا حالا؟چرا موبایلتان را پاسخ نمیدهید؟بچهها کلاس را روی سرشان گذاشتند خانم .
معاون مدرسه جلوی در دفتر ایستاده بود و یه جورهایی داشت خانم قوامی را بابت تأخیرش توبیخ میکرد .
_خوب چه کار کنم ؟خیابون نیست که شهر بازیه به خدا صبح اول صبح مثل پنج عصر میمونه آنقدر که شلوغه ،تازه جای پارک پیدا کردن تو این کوچه هم که داستانه ،بعدش هم من دوباره امروز تصادف
_باشه باشه قبوله ،خانم قوامی جان کلاس و بچهها منتظر هستند لطفأ
معاون مدرسه حرفهای پرتکرار و شتابزده خانم قوامی را قطع کرد و در حالیکه زیر لب میگفت :کمی زودتر از خانه بیرون زدن همه این مشکلات را حل میکنه از جلوی دفتر به سمت راهروبرگشت و رفت .
_دلش خوشه ها ،چهجوری زود بیام بیرون آخه؟تا این دوتا وروجک را راه بیاندازم و بساط صبحانه را جمع کنم کلی کار می بره و طول میکشه .
خانم قوامی به سمت در دفتر رفت که به کلاسش برسه ولی بعد ایستاد ،برگشت و به من نگاهی استفهامآمیز انداخت .
_راستی تو چرا اینجا نشستی کلاس نداری مگه؟
نه ساعت اول کلاس ندارم .
_خوش به حالت آنقدر بیکاری که میآیی مدرسه و تو دفتر مینشینی.
خانم قوامی رفت و من اما
به دفتر و کتاب و جزوههای پیشرویم و سوالهایی که از صبح زود مشغول طرح کردنشان بودم نگاه کردم .
من بیکار بودم ؟
صبح زود ،خیلی هم زود از خانه بیرون میآمدم که درگیر ترافیک سنگین صحبگاهی نشوم.
یک خیابان مانده به کوچه مدرسه ماشین را پارک میکردم و تا هنگام تعطیل شدن در انبوه خودروهای سرویس مدرسه و ماشینهای اولیا اسیر نشوم .
صبح زود از خانه بیرون میآمدم با آرامش رانندگی میکردم ،تا مدرسه چند قدمی هم پیادهروی میکردم ،در سکوت و آرامش دفتر برای بچهها سوال طرح میکردم و برگههایشان را صحیح میکردم.
من بیکار بودم؟
نمیدانم ؟قضاوت کردن دیگران کار آسانی نیست ،نه خیلی هم سخت است .
خانم قوامی برای چهارمین بار در این هفته که تنها دو روز تا پایان آن باقی مانده تصادف کرده .
علت آن رانندگی بد و بیاحتیاطی دیگران بوده است ؟
خانم قوامی دیر به مدرسه میرسد و دقایق زیادی از کلاسش را از دست میدهد
علت ان بچههای کوچکش که آمادهکردنشان زمانبر و سخت هست میباشد یا عدم همکاری به اندازه همسرش با او .
معاون مدرسه حتی پاسخ سلام خانم قوامی را نمیدهد و اول روز را با توبیخ او بابت دیر آمدنش شروع میکند
علت آن عدم درک صحیح یک همکار پرمشغله هست و عدم همکاری با او ؟
و من آنقدر وقت آزاد دارم و به قول خانم قوامی بیکار هستم که بدون آنکه کلاس داشته باشم بساطم را روی میز دفتر پخش کردهام و نشستهام .
به یاد داستانی قدیمی افتادم .
داستان زن و شوهری که روبروی پنجره آشپزخانهشان نشسته و مشغول صرف صبحانه بودند .
زن به همسایهشان که در حال پهن کردن لباسهای شستهشده در تراس خانه مشرف به پنجره خانه آنها هست نگاه میکند و سرتکان داده و میگوید :این زن لباس شستن بلد نیست ببین تمام لباسها کثیف و پر از لکه هستند .
این ماجرا چند بار دیگر هم تکرار میشود و هر بار زن عدم کفایت خانم همسابه را در امور خانهداری به باد انتقاد میگیرد و برایش سرتکان داده و افسوس میخورد .
تا یک روز صبح که بالاخره لباسهای شسته شده را تمیز و بیلکه مییابد و رو به همسرخود میکند و میگوید :خدا را شکر سرانجام یاد گرفت چطور لباس بشوید .
همسرش با مهربانی به او نگاه میکند و میگوید :عزیزم امروز صبح زود و هنگامی که تو خواب بودی من شیشههای پنجره آشپزخانه را تمیز کردم .
و این حکایت بسیاری از ما آدمها هست .
بیاید قبول کنیم اینکه لباسهای همسایه چقدر کثیف به نظر برسندبستگی به میزان تمیزی پنجره ما دارد .
بد نیست گاهی اوقات در آیینه به خود نگاهی بیاندازیم و از خود بپرسیم :
آیا من نیاز به تغییر ندارم ؟ آیا واقعأ من مقصر نیستم که آدمهای اشتباهی سر راهم قرار میگیرند و یا حرفهایی را میشنوم که آزارم میدهند.
اگر همیشه انتقاد میکنیم یا حتی مورد انتقاد قرار میگیریم حتما مشکلی وجود دارد ،حتمأ عادت کردهایم به جای دیدن خوبیها به بدیها توجه کنیم .
اگر همیشه دیر میزسیم ،همیشه عجله داریم ،همیشه به ترافیک سنگین برخورد میکنیم ،حق ما را ضایع میکنند ،ادمها به ما تنه میزنند و یا حرفهایی که دوست نداریم را از زبانشان میشنویم و آزار میبینیم .
شاید داریم از پشت پنجره کثیف به دنیا و آدمهایش نگاه میکنیم.
باور کنید روحیه انتقادی بدترین سمی است که راه به وجود ما پیدا میکند و همه چیز را آلوده میکند .
روحیه انتقادی هرجا برویم تعقیبمان میکند و دست از سرمان برنمیدارد تا همه چیز و همه کارها کلافهکننده و سخت به نظر بیایند .
ما میتوانیم محل کارمان را ترک کنیم و بگوییم آنها قدر من را ندانستند و با من خوب تا نکردند .
میتوانیم از گروههای دوستانه بیرون بیاییم و بگوییم آنها من را درک نمیکنند و هرکس فکر خودش هست .
در هنگام رانندگی مرتب غر بزنیم و به رانندگان پشت سر و جلوی رویمان بد و بیراه بگوییم و از آسفالت بد خیابان و رانندگی بدتر مردم شکایت کنیم .
ما میتوانیم مرتب اخم کنیم ،از زمین و زمان و از عدم درک خانواده و آشنایان و تنهایی و اوضاع خراب اقتصادی و … شکایت کنیم .
ما میتوانیم مهاجرت کنیم و از کشورمان به جایی دیگر ،به کشوری دیگر برویم .
بله می توانیم همه اینکارها را انجام دهیم .
ولی باور کنید مشکل ما حل نمی شود تا زمانی که پنجره نگاهمان کثیف و پر از لکههای بدبینی و بدگمانی و قضاوتهای اشتباه باشد .
روحیه انتقادی همه چیز را همه جا را آلوده میکند و تا زمانی که این مشکل را ریشهای حل نکنیم و ریشهکن نکنیم همواره بر این گمان هستیم که همه گس بر ضد ما هست هیچ کاری درست انجام نخواهد شد .
ناملایمات همیشه هستند و از آنها گریزی نیست .
گرانی تورم و رکود اقتصادی آلودگی محیط زیست ترافیک سنگین و خستهکننده آدمهای بیاعصاب و بیحوصله ،همه اینها واقعیتهای آزاردهنده زندگی ما هستند
ولی اگر همیشه در ترافیگ گیر میکنیم و با آدمهای ناجور روبرو میشویم و یا در هفته چندین بار تصادف میکنیم و مرتب شغل عوض میکنیم اینجا دیگر وقت آن است نگاهی به درون خودمان بیاندازیم .
شاید فیلتر نگاه ما طی سالها انتقاد وقضاوت آنقدر تیره و تار شده است که همه چیز را آلوده کرده و نمیتواند زیبایی ها را ببیند و به سمتشان حرکت کند .
باور کنید اگر کثیفی پنجرهمان را تشخیص دهیم و بپذیریم نیاز به لکهگیری و تمیز کردن دارد و به خودمان یادآوری کنیم از پشت این پنجره تمیز میتوانیم زیبایی ها را ببینیم و بابت آنها شکرگزار باشیم آنوقت حتمآ خیابانهایی تمیز و قانونمند ،انسانهایی دوست داشتنی و محترم و محل کاری دلنشین و مطابق میل در جلوی دیدمان ظاهر میشوند .
اگر سرمان به کار خودمان باشد و به نوعی فضول آدمها نباشیم ،اگر در پی عیبجویی و انتقاد از اطرافیان نباشیم ،اگر ادمها را به صرف ظاهرشان قضاوت نکنیم و از چشمان خدا به آنها بنگریم ،اگر از کینهورزی بگذریم و در جستجوی اشتباهات دیگران برنیاییم و زندگیشان را کنکاش نکنیم .
آنهنگام فرصت داریم پنجره وجودمان را تمیز کنیم تا زیبایی های زندگی از پشت آن ظاهر شوند .
پس بیایید به هم قول بدهیم مراقب پنجرهها باشیم و از منظر عشق به جهان پیرامون نگاه کنیم ،منظری که پاک است و روشن .
اینگونه حتمأ همه چیز آسانتر و دلپذیرتر به نظر میزسد و مشکلات و تیرگیها گذراتر و کمرنگ تر خواهند بود .
یک پاسخ
بسیار عمیق و زیبا و البته تأثیرگذار بود