صحنه زندگی خود را به زیبایی طراحی کنید

دیروز عصر با یکی از دوستان گفتگوی تلفنی داشتم .

شاکی بود از کفشی که با قیمت گزافی خریده بود و پایش را اذیت می کرد ، از او پرسیدم : مگه تو فروشگاه کفش را امتحان نکردی ؟

گفت : چرا ، همونجا هم احساس راحتی نداشتم ولی فروشنده مجابم کرد که جا باز می کنه و اندازه می شه .

و البته که اندازه نشد و بی مصرف باقی ماند.

صحبت با دوستم مرا به یاد خاطره ای دور انداخت .

اواسط دهه ۶۰ بود ، سال ۶۳ یا ۶۴ و در بحبوبه جنگ ایران و عراق .

من در مقطع راهنمایی نظام اموزشی ان دوران تحصیل می کردم و مدرسه فعالیت های جانبی مثل گروه سرود و تیاتر و روزنامه دیواری و … داشت .

خیلی از بچه ها عضو این گروهها بودند ، حالا یا وافعأ علاقه مند به اینگونه فعالیت ها بودند و یا برای فرار از درس و به قول معروف پیچوندن ساعت های کلاس بود .

و انصافا خیلی حس خوبی بود که وسط کلاس مخصوصا موقع پرسش معلم ، در کلاس زده می شد و چند تا از بچه ها را برای تمرین می خواستند .

من انسال ، عضو گروه نمایش بودم و قرار بود برای ایام دهه فجر نمایشی اجرا کنیم .

محل اجرای نمایش ما تالار رودکی ، زیر پل حافط ، کنار تالار وحدت بود و کلی هم ذوق داشتیم و پز می دادیم که نمایش ما روی صحنه خوبی اجرا می شود و کلی تماشاچی ان را می بیند.

مضمون نمایش ، بازخوانی یکی از عملیات جنگی معروف بود و برای اجرای ان تمرین زیادی کرده بودیم .

خلاصه روز اجرا رسید . همه اعضای گروه جلوی در مدرسه اماده ایستاده و منتظر رسیدن مینی بوس بودیم .

قرار بود قبل از شروع ، یه دور تمرین نهایی را انجام بدیم .

ولی مشکلی پیش امد ظاهرأ ماشین تو راه خراب شده بود و تا به ما رسید و ما به محل اجرا ، حسابی دیر شد و فقط فرصت تعویض لباس و گریم داشتیم .

مدیر تالار به سرپرست ما گفت نگران هیچی نباشه ، همه چیز مرتبه و ظاهرأ هم صحنه بسیار حرفه ای چیدمان و طراحی شده بود .

خلاصه جمعیت تماشاچی در صندلی ها مستقر شدند ، پرده بالا رفت و اجرا شروع شد .

همه چیز خوب پیش می رفت ، تا

رسیدیم به صحنه ای که من پس از مبارزه ای رو در رو با نیروی دشمن ، تیر می خوردم ، به زمین می افتادم و شهید می شدم.

و خوب به خوبی از پس این اجرا برامدیم ، سکوت نفس گیر سالن دلیلی بر این ادعا بود .

ان بخش از نمایش تمام شد و باید صحنه برای پارت بعد اماده می شد .

پرده شروع به جمع شدن کرد و اما من احساس کردم پرده نمایش از روی پاهایم عبور می کند ، ای داد بی داد پای من در انطرف پرده جا مونده بود !

چاره ای نبود و کاری نمی شد کرد ، در چشم برهم زدنی پاهایم را از بیرون پرده و سمت تماشاچی ها جمع کردم و به پشت صحنه دویدم

دویدن من همانا و فریاد جمعیت که می گفت : شهیدان زنده اند ، الله اکبر و پشت ان انفجار خنده سالن ، همه و همه ما را سردر گم و عصبی کرده بود و به هر حال اجرا تمام شد و معلوم شد اشکال کار از طراحی صحنه بوده که فضای کافی برای مانور من در نظر نگرفته و ان اتفاق را رقم زد .

هرچه بود گذشت و تبدیل به خاطره ای شد که بعدها صحبت در باره اش موجب خنده و تفریح هم می شد .

و اما چرا .

من از صحبت با دوستم یاد این خاطره افتادم  .

ما در زندگی چقدر برای طراحی صحنه روزگارمان اهمیت قائل می شویم ؟

چقدر از این طراحی حیاتی و مهم را خودمان انجام می دهیم و چه مقدار از ان را به دیگران یا دست سرنوشت می سپاریم ؟

طراحی زندگی در واقع نوعی مهندسی معکوس ذهن است ، اینکه قبل از انجام کاری صحنه مناسب برای ان را طراحی و چیدمان کنیم ، راههای رسیدن به ان هدف را بررسی کنیم ، موانع محدود کننده حرکت را شناسایی کرده و از سر راه برداریم ، وسایل مورد نیاز را مهیاو تهیه کرده و در کوله خود بگذاریم ، از راهنمایی ها و تجربه های دیگران بهره ببریم ولی ان ها را با ظرفیت خود و شرایط خود منطبق سازیم .

به سرنخ های پیش رو توجه کنیم و با تجربه فردی انها را دریابیم.

باور کنیم موفقیت در زندگی با تفکر طراحانه شکل می گیردو این تفکر سبب تغییر در نگرش ما نسبت به مفهوم زندگی می شود .

وقتی باور داشته باشیم زندگی یک فرایند است و نه یک نتیجه ، برای تمام قدم های پیش رو برنامه ریزی می کنیم و با توجه به قابلیت هایمان ، علاقه مندی هایمان و طرز تفکر و باورمان ، صحنه زندگی را به زیبایی طراحی و مهندسی می کنیم

انطوری که جا برای مانور ، برای زمین خوردن و بلند شدن و جلو رفتن داشته باشد ، مهم این است که از قبل امادگی نسبی برای روبرو شدن با این اتفاق ها را داریم ، مهم این است که قبول کردیم زندگی در واقع صحنه یک بازی نامحدود است که برنده و بازنده ندارد .

مهم این است که صحنه را انطوری بچینیم که از دیدن ان لذت ببریم و احساس ارامش کنیم .

باور های محدود کننده را از صحنه بیرون ببریم نگذاریم مرتب پاهایمان به انها گیر کند و حرکتمان را مختل کنند .

گرد و غبار هایی مثل کینه ، نفرت ،حسادت و دشمنی را از دیوارهای صحنه زندگی پاک کنیم ، تنفس در فضای غبار گرفته اسان نیست ،برای حرکت رو به جلو نفس می خواهیم .

بگذاریم عطر همدلی و صفا و صمیمیت فضای صحنه ما را خوشبو کند

و در نهایت با گفتگوهای سودمند با دیگران می توانیم یک نمونه ازمایشی از صحنه زندگی بسازیم ولی یادمان باشد طراحی اصلی زندگی فقط و فقط کار خودمان هست و بس.

و جمله اخر : انتخاب درست وجود ندارد ، فقط خوب انتخاب کنید .

کفش تنگ همیشه تنگ است و ازار دهنده .

صحنه کوچک و محدود همیشه سبب می شود پایمان بیرون از ان بماند و مانع حرکت درست و اجرای عالی ما می شود .

 

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط