به ادم ها فرصت متفاوت بودن بدهید

چند روز پیش مهمان یکی از دوستان دوره دانشکده بودیم .

جمعی ساده و صمیمی از چند تا خانم هم فکر و هم اندیشه .

صحبت ها با مرور خاطرات زمان دانشجویی و یاد اوری اتفاقات خوش و ناخوش ان روزگار و کمی شوخی و شیطنت نسبت به استادها شروع شد و به اوضاع و احوال این روزهایمان رسید.

خوب هر کدام به نوعی در چرخ و فلک زندگی سوار بودیم و با ان می چرخیدیم و از ایستگاههای مختلف گذر می کردیم .

دختران شاد و شنگول دانشکده ، حالا تبدیل به خانم های میانسالی شده بودیم که هر کدام زندگی و مشغولیت خاص خود را داشتیم .

با توجه به رشته تحصیلیمان هر کدام در جایی مشغول به فعالیت بودیم و خلاصه حرف برای گفتن زیاد بود .

از شرایط محیط کار ، از بچه ها و خانواده و مشغولیت های فردی و اجتماعی و  خلاصه بازار گفتگو داغ بود .

از اول مهمانی هر کس در باره خودش ، شرایطش ، نگرانی ها ، بچه ها و از این در و ان در ،حرفی زده بود ، همه به جز ناهید .

ناهید از اول ساکت نشسته بود فقط گوش می داد و لبخند می زد .

ناهید دبیر یکی از مدارس خوب تهران بود که سال پیش خودش را با بیست و سه سال سابقه کار بازنشسته کرده و فعلأ فقط مشغول خانه داری بود .

می دانستم شرایط مالی همسرش خیلی خوب است و هیچ وقت برای کسب درامد کار نمی کنه ، تدریس و کار اجتماعی را دوست داشت .

دو پسرش را برای ادامه تحصیل به کانادا فرستاده بود .

برایم عجیب بود چرا خودش را پیش از موعد بازنشسته کرد ، چرا در یکی ، دوسال اخیر ، تمایل چندانی به ارتباط داشتن با دوستان نداشت و امروز هم که به اصرارزیاد مینا ، میزبانمان امده بود ، اصلا حرف نمی زد و فقط شنونده بود .

همه خیلی پرسر و صدا و با شور و شوق حرف می زدند ، دیدم اگر همینطوری پیش بره مهمانی تمام می شه و ناهید همینطوری که ساکت امده ، ساکت هم می ره .

خوب ، دروغ چرا ، کنجکاو بودم بدونم ایا اتفاق خاصی افتاده ؟ که دوست ما را اینطوری کم حرف و گوشه گیر کرده .

برای یه لحظه رفتم  تو کسوت معلمی و محکم زدم روی میز و گفتم : بچه ها ، می شه چند لحظه ساکت بشین .

یک دفعه سکوت برقرار شد ، هیچ کس توقع چنین حرکتی را از من نداشت فقط همه با چشم های پرسشگر به من خیره شدند که معنی ان این بود : قضیه چیه ؟

گفتم : بچه ها تو را خدا یه نفسی تازه کنید و به ناهید هم مجال حرف زدن بدین .

همه چشم ها به سوی ناهید برگشت و مثل اینکه همه تازه متوجه شدند که این بنده خدا از اول مهمونی فقط شنونده بوده و هیچی نگفته.

خوب راستش این حرکت من و این توجه ناگهانی ناهید بنده خدا را معذب کرد.

ولی من دست بردار نبودم ، به قول معروف ویرم گرفته بود ببینم مشکل چیه .

گفتم : خوب ناهید جون تعریف کن ، چه خبرها ؟ بچه ها چطورن  ؟

بهشون سر نمی زنی ؟

ناهید اول کمی مقاومت کرد برای حرف زدن ،ولی بعد شروع کرد، وقتی داستان کناره گیری عامدانه اش از ما و از کارش را گفت اول همه متعجب ، ناراحت و در سکوت بهش گوش دادیم .

داستان ناهید ، داستان بی وفایی و خیانت همسرش بود ، قصه ای که در حین ناباوری شاید پرتکرارترین حکایت بسیاری از زندگی ها باشه .

خلاصه اینکه ، همسر دوست ما که پزشک معروفی هم بود ، پای دلش لغزیده و در دام دلفریبی منشی مطب خود گرفتار شده و انی شده که نباید می شده .

دوری از بچه ها ، دلشکستگی حاصل از این بی وفایی ، شرایط خاص خانوادگی ناهید و موقعیت اجتماعی بارز انها و هزار و یک عامل و دلیل دیگر باعث بروز افسردگی در ناهید و شروع رفت و امد او به روانپزشک و کناره گیری از فعالیت های اجتماعی اش شده بود .

به هر حال همسر بی وفا و خاطی ، پی به اشتباه خود برده و به سمت زندگی خانوادگی عقب گرد کرده بود ولی ترکش های حاصل این بمباران عاطفی در روح لطیف ناهید باقی مانده بود و سخت او را می ازرد.

ناهید شروع به تعریف ماجرا کرد و هنوز حرف زیادی نزده بود که اظهار نظرها ، توصیه ها ، بیان موردها و مثال های مشابه شروع شد .

انگار همه در مسابقه بیان نظر در این مورد  خاص شرکت کرده و همه سعی می کردند از هم جلو بیفتند .

صحبت هایی نظیر اینکه :

این که چیزی نیست ، دختر خاله من نمی دونی چه ماجرایی داشت .

بابا همه مردا اینطوری هستند ، بی خیال تو زندگی ات را بکن.

وای اگر من جای تو بودم ، یه روز هم تحمل نمی کردم ، نه نه هرگز.

من بیست مورد اینطوری دیدم و شنیدم ، الان چند تا تعریف می کنم .

اصلا شوهر پزشک داشتن دردسره ، از منشی ها تا کادر بیمارستان را باید کنترل کنی .

و خلاصه ، بیان موردهای بی ربط و با ربط، توصیه های به درد بخور و به درد نخور و بعضأ.مضحک و سطحی ، انقدر زیاد شد و طوری همه به خود مشغول شدند که ناهید و مشکلش کلأ فراموش شد.

به او نگاه کردم که چگونه دوباره در خود فرورفته و ساکت و با لبخندی محزون گوشه لبش به جمع نگاه می کند .

و من به این فکر می کردم ، این چه عادت بد و نامطلوبی است که ما را گرفتار خود کرده است . چرا با گفتن جمله : من هم همینطور هستم احساس متفاوت بودن را از ادم ها می گیریم .

شاید در جواب من بگویید این جمله برای ایجاد حس همدردی است ، برای اینکه به ادم مقابل القا کنیم تنها نیست .

ولی باور کنید ادم ها گاهی اوقات دوست دارند ، خاص باشند ، متفاوت باشند ، اصلا تنها کسی باشندکه چنین مشکلی دارند .

دلشان می خواهد فکر کنند اتفاقی که برایشان پیش امده فقط خاص انهاست ، خوب و بدش مهم نیست ، انچه اهمیت دارد ، متفاوت بودن مورد انها با بقیه هست .

بگذارید تصور کنند ، غمشان سنگین تر ، داغشان سوزاننده تر ، درد شان بی درمان تر ، رنجشان عمیق تر ، زخمشان دردناک تر و تنهایی شان رعب اور تر از بقیه هست .

با اظهار همدردی ، با بیان مثال هایی به ظاهر مشابه ، این حس متفاوت بودن را از ادم ها نگیریم ، شاید همین حس ناب خاص بودن به انها کمک کند ، خود را بهتر بشناسند و پیدا کنند .

ما همه در طول زندگی ، به نوعی غم را تجربه کردیم و همیشه هم اصرار داشتیم غم ما عمیق تر از بقیه هست .

خوب این اصرار ، هیچ ضرری ندارد ، حداقل مشکلی برای کسی پیش نمی اورد پس چرا منکرش شویم .

چقدر خوب است گاهی اوقات فقط شنونده باشیم ، در سکوت اظهار همدردی مان را بیان کنیم و با چشم ها به طرف مقابل نشان دهیم که می فهمیمش و درکش می کنیم .

باور کنید گاهی نوازش دست ها ، لمس دوستانه شانه ها ، نگاهی ارام و لبریز از حس همدردی و هم ذات پنداری ، به جای هزاران کلمه ، صدها توصیه و نصیحت ، مفید است و شفا بخش .

فقط کافی است ، شنونده خوبی بودن و صحبت کردن  در موقع لزوم را   تبدیل به عادتی عالی و مستمر در زندگی بکنیم و یادمان باشد :

یادگیری عادت ها می توانند تنها چند ثانیه زمان ببرند ، اما تأثیر انها در زندگی سال ها دوام خواهد داشت .

وقتی می خواهید عادت جدیدی را شروع کنید ، اصلا به ان فرصت ندهید سریع ، خیلی سریع به سراغش بروید ، اگر قرار است در مقابل صحبت های دوستتان عادت خوب شنیدن را در خود تقویت کنید پس همان موقع انجام دهید و در مقابل حس موذی و سمج اظهار نظر انی خود دار باشید .

و البته نکته مهم قبل از بهینه سازی عادت ها ، استانداردسازی کنیم مسلم است ما نمی توانیم عادتی را که وجود ندارد را بهبود ببخشیم ، مثلا بگوییم تمرین می کنم که عادت کنم کمتر اظهار نظر کنم ، در حالیکه عادت درست این است که در مواقع غیر لازم اصلا اظهار نظری نکرده و فقط شنونده محترمی باشیم همین.

و در نهایت اینکه شاید همه ما ادم ها از خیلی جهات شبیه هم باشیم و شبیه هم احساس کنیم ولی حتما راههای کنار امدنمان با این احساس و طرز تلقی و نگرش ما به این احساس مشترک متفاوت هست و هر کدام با احساس هایی مانند غم ، شادی ، لذت و درد به روش خودمان و متفاوت تر از دیگران برخورد می کنیم و کنار می اییم .

این تفاوت ، این تمایز زیباست .

برایش ارزش قائل شویم.

 

 

 

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط