یه روز معمولی شاید مثل همه روزها
روز جمعه نوزدهم اسفند ماه ۱۴۰۱ ساعت هفت و نیم صبح . کلاس خصوصی شیمی دارم روبروی شاگردم نشستم و مشغول ورق زدن جزوه ام
روز جمعه نوزدهم اسفند ماه ۱۴۰۱ ساعت هفت و نیم صبح . کلاس خصوصی شیمی دارم روبروی شاگردم نشستم و مشغول ورق زدن جزوه ام
اتاق سرد بود. سردتر از اونی که از یه اتاق سه در چهار اون هم اوایل ماه مهر انتظار می رفت . تلویزیون چهارده اینچ
۹ صبح روز جمعه ۲۷ دسامبر خیابان دنفورث ، تورنتو ای وای اتوبوس را از دست دادم . آخرین قدمهای پرشتاب من با رد آخرین
مامان ، مامان با تکانهای شدید دستی که به شانهام می زد از جا پریدم و صاف روی تخت نشستم . _خواب بد می دیدی
خوب می خواهم با این اعتراف شروع کنم که در دوران بچگی و نوجوانی از شغل معلمی بیزار بودم. برخلاف بیشتر بچه ها که وقتی
گور بابای انگیزه شاید به نظر جمله بی ادبانهای باشد یا عجیب یا شاید هم مسخره . ولی باور کنید واقعیت است . اگر بخواهیم
خوب می خواهم از اینجا شروع کنم که اشنا شدن با اقای شاهین کلانتری و شرکت در دوره های نویسندگی ایشان چقدر به من اموخت
تا حالا به این فکر کردید که این دنیا و اتفاقات جاری در ان نیست که باید نگران ان باشیم . در واقع نحوه تفکر
تا حالا به این فکر کردید که مهم ترین قانون زندگی قانون لیاقت هاست باور کنید در زندگی انچه را دریافت می کنید که خود
_من همینم که هستم . _اخه چرا لجبازی می کنی ، تغییر یه عادت بد اینقدر سخته ؟ _ای داد بی داد . بابا یه
کلیه حقوق متعلق به وبسایت مریم مشایخی می باشد.
آخرین دیدگاهها