فاصله

دارم تمام تلاشم را می‌کنم تا ماشین را به بهترین شکل ممکن پارک کنم .

همین جای پارک تنگ و کوچک را هم به زحمت و بعد از دوبار دور زدن پیدا کردم .

خیابان مدرسه معمولأ این ساعت صبح خیلی خلوته و شلوغی امروز صبح و این همه ماشین پارک شده در حاشیه خیابان عجیبه .

شلوغی غیر قابل انتظار .

ذهن من هم امروز خیلی شلوغه ولی قابل انتظار .

دخترم سرش را از گوشی بلند می‌کنه و می‌گه :کلی پرواز چک کردم ،از مسیر آلمان برم از ترکیه بهتره.

و من به آلمان و ترکیه فکر می‌کنم و دو دوست صمیمی و همراهم به قول معروف یارهای دبستانی من که حالا شهروند این دو کشور هستند .

مهاجرت کرده‌اند .

فرار کردیم ،افسانه می‌گفت ،همیشه می‌گه.

دخترم می‌گفت :با این ارتباطات مجازی پرسرعت و عالی دنیا شده دهکده جهانی .

ولی این فضای خالی حقیقیه ،جای خالی آنها کنار من از هر حقیقتی ،واقعی تره .

هیچ وقت فضای مجازی این فاصله واقعی را پر نمی‌کنه ،نمی‌تونه پر کنه.

با تقه‌ای که به شیشه ماشین می‌خوره از فکرم می‌کنم و از دیشب و دیروزها جدا می‌شوم.

به خودم برمی‌گردم به زمان حالم ،به اوضاع اکنونم.

پسری جوان از شیشه بالا کشیده ماشین بهم اشاره می کنه ،با حرکات دست و لبهایی که تکان می‌خوره و نمی‌فهمم چی‌ می‌گه .

شیشه را پایین می‌آورم .

خانم می‌خواهید ماشین را برایتان پارک کنم؟

به فضای خالی بین جدول و ماشین نگاه می‌کنم ،قرار نیست این فاصله لعنتی امروز دست از سرم برداره .

شاید باید بیشتر با مفهوم فاصله آشتی کنم و یه جورهایی باهاش کنار بیام.

خیلی بد پارک کردم ،عجیبه .

بد محاسبه کردم ،عجیب نیست .

این روزها سخت بشه درست محاسبه کرد ،پیش‌بینی کرد و حتی تصمیم گرفت و برنامه ریزی کرد .

ماشین وسط خیابانه خانم .

پسر گفت و درست گفت .

و من فکر کردم من کجا هستم ؟ وسط یه زندگی شلوغ با کلی فضای خالی ،کلی فاصله پرنشده با خواست‌ها با آرمان ها .

چه تضاد دردناکی فضای خالی در شلوغی حاشیه‌ها .

کانادا چقدر با ایران فاصله داره ؟

ازش می‌پرسم چه کاره‌ای؟

تو کار پارکم خانم .

مدرسه ما درست پشت پارک نیاوران هست .

انجا چه کار می‌کنی ؟ فضای سبز؟

می‌خنده و برایم توضیح می‌ده منظورش پارک ماشین بوده .

جای پارک رزرو می‌کنه و بابتش پول می‌گیره ،برای کسانی که نمی‌تونند پارک دوبل کنند ماشین پارک می‌کنه و به من و ماشین وسط خیابانم نگاه می‌کنه و می‌گه :خانم‌ها پارک دوبلشان ضعیفه . صدایش بلند و دورگه می‌شه برایم کلی برند لوکس از ماشین‌هایی که تا حالا پارک کرده ردیف می‌کنه .

فرمون ماشین تو دستمه. خانوم رام رام باور کنید.

و من باور می‌کنم حتی اگر بدونم باور بعضی چیزها بدجوری  سخته .

دخترم می‌گه باور کن مرتب با هم تماس داریم ،دلهامون پیش همه ،تو دنیای امروز فاصله معنی نداره

و من باز هم باور می‌کنم . حتی اگر به این باور ،باور نداشته باشم.

پسر از فرمون ماشین‌هایی که پارکشون کرده می‌گه و از روان بودن و تو دست بودنشون.

و من تو دلم می‌گم فرمون زندگی چی؟ اونم رام رامه ،اونم تو دستته؟

فرمون زندگی خودم چی ؟ به فاصله جدول و ماشین نگاه می‌کنم و فرمونی که هرچی چرخوندمش فاصله را پرنکرد ،بیشترش کرد ،حتی.

در حالیکه سوییچ ماشین را ازش می‌گیرم می‌پرسم ؟ چقدر درس خوندی ؟

اگر درس خونده بودم که حالا اینجا نبودم منم می‌رفتم مثل خیلی از این بچه‌هایی که ماشین‌هاشون را پارک می‌کنم و فقط چند ماه تو سال مهمون مملکت هستند .

کجا دوست داشتی بری؟ من می‌پرسم .

و به کجا ،کلمه کجا می‌اندیشم .

دخترم می‌گفت: الان کانادا از جاهای دیگه بهتره ،دوستانش که اروپا رفته‌اند از هزینه‌ای زندگی می‌نالند . کار هم راحت پیدا نمی‌شه .

و باز سرش را در گوشی کرده‌ بود و پروازها را چک می‌کرد.

هر جا ،هرجا می‌شد رفت .ولی باید مادر و خواهرهام را هم می‌بردم ،می‌دونید من خرج آنها را می‌دهم . پسر پاسخم را داد.

به پسر لبخند می‌زنم و هم‌زمان از کیف پولم اسکناسی درمی‌آورم و مزدش را می‌دهم.

می‌رود تند و با شتاب ،حتمأ دنبال کسی دیگر که در فاصله جدول و خیابان گیر افتاده .

می‌گفت خانه‌شان خیلی دوره ،آنقدر دور که شب وقتی می‌رسه خونه خواهرها خوابشون برده .

و من باز به معنای دور بودن فکر می‌کنم و به خواب‌هایی که در بیداری دیده‌ام . می‌بینم.

سرکلاس از ثروت ملی می‌گویم از سرمایه‎‌های طبیعی از توسعه پایدار .

از مدیریت منابع موجود . چه مبحث سخت و پرچالشی .

یکی از یچه ها دستش را بالا می‌برد و اجازه می‌گیرد با تکان دادن سر پاسخ مثبت می‌دهم و می‌شنومش.

می‌گوید :خانم ما بچه‌ها ثروت ملی نیستیم ؟ سرمایه کشور محسوب نمی‌شویم ؟

گوش می کنم ، فقط.

ولی نمی‌مانیم ،می‌رویم ،نه ،فرار می‌کنیم .

این مملکت هیچ وقت توسعه نمی‌یابد چه برسد به نوع پایدارش.

کلاس همهمه می‌شود.

مثل ذهن من .

بچه‌ها از مهاجرت می‌گویند از پذیرش از ادامه تحصیل ،از رنکینگ دانشگاهها از رشته‌های پرکاربرد در آنسوی امیدها و آمال ها ،آنسوی آب ها .

و من از ثروت ملی ،منابع طبیعی و توسعه پایدار .

و یکی از بچه‌های تخس کلاس می‌گه :خانم لطف می‌کنید دوباره توضیح دهید .

و من یاد داستان خواننده‌ای می‌افتم که در کنسرتی و روی صحنه ترانه‌ای را خواند و پس از پایان ترانه جمعیت فریاد زد ،دوباره ،دوباره و خواننده دوباره خواند .

پس از تکرار چندین باره این اتفاق خواننده خسته رو به جمعیت پرسید :

چند بار باید این ترانه را بازبخوانم و کسی فریاد زد تا زمانی که درست بخوانیش.

و من سرکلاس خوب می‌دانستم درست نمی‌گویم و زبان وجودم هم هم‌کلام شاگردانم شده بود و شاید واضح‌تر و رساتر از صدای بیانم بود حتی.

پس بی‌خیال توسعه و رشد می‌شوم و بی‌خیال فاصله ژرفی که با آن داریم .

دخترم می‌گفت :امکان رشد و پیشرفت در اینجا نیست قبول کن و قبول می‌کنم.

از بحث ثروت ملی می‌گذرم و ساکت می‌مانم .

صدای ذهنم اکنون آنقدر واضح و بلند است که صدا به صدای دهانم نمی‌رسد .

بگذار بچه‌ها بخوانند و بشنوند آنچه باید شنیده شود . حتی اگر هیچ حرفی در میان ما رد و بدل نشود.

تمام وجودم فریاد می‌زند شما ثروت ملی هستید و ای کاش عرضه نگهداشتن شما را داشتیم .

دخترم می‌گفت هیچ کدام از دوستانش قصد بازگشت ندارند .

مسیری یک طرفه . فراری آگاهانه . عبور از زندانی به نام وطن .

زنگ تفریح سر میز صبحانه نشسته‌ایم .

یکی از همکارها ظرف پنیر را که هر روز کوچکتر می‌شود به سمت خودش می‌کشد و از گرانی اجناس می‌گوید ،همه با او همراه می‌شوند .

از فاصله طبقاتی می‌گویند و هزار و یک فاصله دیگر .

دخترم می‌گفت فاصله خوابگاه تا دانشگاه زیاد نیست با یک خط اتوبوس راحت می‌ره .

از همه فاصله‌ها بی‌زارم حتی اگر کوتاه کوتاه باشند.

از دبیر ریاضی سراغ دخترش را می‌گیرم از بچه‌های ممتاز مدرسه بود و امسال در رشته‌ای عالی و دانشکاهیی عالی‌تر پذیرفته شده .

می‌گوید خوب است شکر خدا و از حالا به دنبال راههایی برای کسب پذیرش از یکی از دانشگاههای خوب دنیاست .

استادها خوب راهنمایی‌اش می‌کنند .

همزمان با تکرار چندباره کلمه خوب شکر بیشتری در چای می‌ریزد و زیر لب غر می‌زند چرا این چای شیرین نمی‌شود .

دلم می‌خواهد به او بگویم جانمان تلخ است عزیزدل کاممان را چه توان کرد.

ساکت می‌مانم و فاصله احساس‌هایمان را حفظ می‌کنم.

همکار دیگری که دخترش در امریکا زندگی و تحصیل می‌کند وارد بحث ما می‌شود و می‌گوید : ای کاش بچه‌هایمان این اندازه نخبه و درس‌خوان نبودند .

حالا پیش خودمان مانده بودند و اینگونه فرار نمی‌کردند .

به گوشم می‌رسد کسی می‌گوید فرار نه مهاجرت .

چه فاصله حکیمانه‌ای است بین این دو عبارت .

پسر می‌گفت :اگر درس خوانده بود که نمی‌ماند که اینجا نبود که می‌رفت .

می‌گفت شب‌ها دیر به خانه می‌رسد می‌گفت خواهرهایش خوابند ،می‌گفت مادرش با چشم‌های نیمه بسته و پشت خمیده بیدار می‌ماند تا شام او را بدهد تا ببیندش تا شب به خیر بگوید .

دخترم می‌گفت :ما خیلی فاصله ساعت داریم و من مجبورم صبح به تو شب به خیر بگویم .

زنگ کلاس می‌خورد از جا بلند می‌شویم و به سمت کلاس ها می‌رویم .

سر پله ها تو راهرو مدرسه یکی از همکارها می‌پرسد امروز عصر چه کاره‌ای ؟ بریم یه قهوه بخوریم؟

در دادن پاسخ منفی تردید نمی‌کنم ، امروز روز مادر است ،تمام عصر را کنارش می‌مانم نباید جای خالی من را ببیند ،بگذار فاصله از بین ما فرار کند .

به اندازه کافی در زندگی من جولان داده است .

دخترم می گفت :یکماه قبل از شروع ترم باید آنجا باشد ،این فاصله زمانی لازم است .

پسر می‌گفت :فاصله‌تان با جدول خیلی زیاد است .

بچه‌ها می‌گفتند چرا فاصله ما با کشورهای توسعه یافته اینقدر زیاد است .

همکارها می‌گفتند :فاصله طبقاتی این روزها وحشتناک شده .

پسر می‌گفت :فاصله خانه ما تا اینجا خیلی زیاد است .

دخترم می‌گفت :فضای مجازی فاصله‌ها را کوتاه می‌کند .

دیگر برای امروز من بس است .

نمی‌خواهم از فاصله و دوری چیزی بشنوم.

از مدرسه به سمت خانه مادر می‌روم .

پسر جوان ، ثروت ملی ،پذیرش دانشگاه ،گرانی اجناس ، شلوغی خیابان و… همه را پشت سر می‌گذارم مادرم چشم انتظار من است .

زنگ تلفن تکانم می‌دهد ،هم خودم را هم قلبم را هم همه وجودم را .

مامان بلیط را اوکی کردم . از مسیر دوحه می‌روم فاصله زیاد می‌شه ولی به صرفه‌تره .

فاصله را در ذهنم هجی می‌کنم،نزدیک ترین و دورترین مفهومی که این روزها می‌شناسم .

ماشین را پارک می‌کنم و دقت می‌کنم فاصله‌اش با جدول مناسب باشد .

برای امروزم بس است .تکرار این مفهوم لعنتی.

 

 

اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط