یک قصه ،یک صحنه ،دو برداشت.
۹ صبح روز جمعه ۲۷ دسامبر خیابان دنفورث ، تورنتو ای وای اتوبوس را از دست دادم . آخرین قدمهای پرشتاب من با رد آخرین
۹ صبح روز جمعه ۲۷ دسامبر خیابان دنفورث ، تورنتو ای وای اتوبوس را از دست دادم . آخرین قدمهای پرشتاب من با رد آخرین
مامان ، مامان با تکانهای شدید دستی که به شانهام می زد از جا پریدم و صاف روی تخت نشستم . _خواب بد می دیدی
خوب می خواهم با این اعتراف شروع کنم که در دوران بچگی و نوجوانی از شغل معلمی بیزار بودم. برخلاف بیشتر بچه ها که وقتی
خوب می خواهم از اینجا شروع کنم که اشنا شدن با اقای شاهین کلانتری و شرکت در دوره های نویسندگی ایشان چقدر به من اموخت
_من همینم که هستم . _اخه چرا لجبازی می کنی ، تغییر یه عادت بد اینقدر سخته ؟ _ای داد بی داد . بابا یه
چند روز پیش یه جلسه تدریس خصوصی با یکی از بچه های سال دواردهم مدرسه داشتم . قرار بود یه جمع بندی روی نکات کنکوری
تو اخرین جلسه کلاس حضوری نویسندگی قبل از تعطیلات سال نو شاهین کلانتری بحث بر سر عدد ۳ و اهمیت ان در ادبیات بود .
تا حالا به این فکر کردین که هر کلمه چقدر حرف برای گفتن داره اصلأ شده وقت بزارین و پای درد و دلشون بشینین .
تا حالا به این فکر کردید که یه وقت هایی تنها ماندن با خودمون ،مواجه شدن با ادم درونی مون چقدر سخت و حتی وحشتناکه.
کلیه حقوق متعلق به وبسایت مریم مشایخی می باشد.
آخرین دیدگاهها